دنیای بدون هستیم(دنیای غمگین...)
دنیای بدون هستیم(دنیای غمگین...)

به سلام به بروبچ عزیز ومهربون،احوالتون؟Helloچه میکنین با درسا حالا که یه ماهم گذشته...فدای همتون با نظراته قشنگتون.دوست جونیا باید منو ببخشین که فرصت ندارم مثه قبل اسمای تک تکتون رو بنویسم اما کامنتای همتون رو خوندم و کلی لذت بردم.دست و پنجتون درد نکنه.

همونطور که قبلا گفتم این ترم همش پروژه دارم مخصوصا که پروژه پایانی هم دارم.هنوز موضوعش رو انتخاب نکردم.تو رو جون اون که دوست دارین یکی بهم بگه چی باشه این موضوعم...؟؟؟؟girl_cray.gif

خوب قبل از اینکه بگم چه کلاهی سرمون رفته از چند روز پیش بحرفم براتون.

هفته پیش روز پنجشنبه کلاس امنیت شبکه داشتیم.کلاسش خیلی بد موقس.2ظهره و آدم خوابش میاد.استاد ماهم سال اوله تدریسشه و هم سن و سال خودمونه.باره علمیش خیلی زیاده اما هنوز نمیتونه جوری کلاسو اداره کنه که ماها خسته نشیم البته اشکالی نداره چون بیچاره هنوز سابقه ای نداره.ایشا...سالای بعد بهتر میشه.خلاصه ما ته کلاس نشسته بودیم و کامران(همون قله که من کامران صداش میکنم)بین من و پرستو نشسته بود.پرستو از اول کلاس یه سالنامه گرفته بود و هی برگه هاشو یکی یکی میکند و رو اعصابه تمامه بچه ها رفته بود.بعدش بچه ها گفتن استاد خسته شدیم کلاس بی حاله.منم همونطور ریلکس سرجام میگفتم:استاد اول باید جو کلاس رو شادسازی کنی.استاد یه 2تا جک بگو حوصلمون سر نره.استاد مگه من چقد زندم که هی اینا رو یادت بدم....اینارو میگفتم و بچه ها غش کرده بودن از خنده.بعدش پرستو یه کاغذ رو عین یه شیپور لوله کرد و تو گوش همه میگفت:اووووووووووو....بازم همه میخندیدن.خلاصه نه من و پرستو گوش دادیم نه گذاشتیم کسی گوش بده.بعد کلاس کامران گفت خدا خفتون کنه دیگه پیشه شما 2تا نمیشینم.دلم درد گرفت بس که خندیدم.آهان اینو یادم رفت، اون پسره بود که ضایع بازی در میورد با دوست دخترش تو کلاس..به پرستو گفت چه خبره؟(بخاطره سروصدا)پرستو هم گفت:به تو چه.کارام به خودم ربط داره.هر بارم که با دوست دخترش حرف میزد الهه برمیگشت میگفت:مرررررررررض...!!!!کلاس دیگمون استاده اینقد ناجور سوال میپرسه که مجبور میشیم حرفای تو دهنشو کامل بنویسیم در نتیجه دست خط بعضیا به این صورت در میاد

خوب حالا بریم سر اون کلاهه...

آقا دانشگامون رور شنبه کوهنوردی گذاشته بود ماهام رفتیم اسم نوشتیم اما چه کوهی،چه صخره ای،چه کشکی،چه دوغی...!یه پارک جنگلی داریم که از اونجا پیادمون کردن تا یه پادگانه رفتیم،حدودا 2ساعتی میشد.همه پره خاک شده بودیم.رومون نبود خونواده هامون که زنگ میزدن بهشون بگیم کجاییم.آخره راه خیلی خسته بودیم.یه ماشین هم باهامون بود که وسایل سنگین بچه ها توش بود.جلوشو گرفتمو به پرستو گفتم بیا بالا گفت:زشته...اما من کشیدمش بالا 3تادیگه از بچه هام چریدن بالا(یه تویوتا 2کابینه بود)پرستو بعد از چند ثانیه گفت چقد اینجا اغه که نشستم.یه لحظه نگاه کردیم دیدیم رو آبجوش که گذاشتن برای چای تو ماشین نشسته.راننده سرعت میداد وناجور میپیچید ماهام جیغ میکشیدیم و به بچه هایی که پیاده بودن زبون میکشدیم.خلاصه رفتیم تو پادگان و دم نمازخونش نشوندنمون.اینقد همه عصبانی بودیم که نگو.هی میگفتیم اصلا پولامونو پس بدین خودمون بریم بگردیم تازه بیشترم خوش میگذشت.خوب،باوضعیته موجود کنار اومدیم ایندفه از هفت نفرمون یکی مون هم زیرانداز نیورده بود.پروا هم رفت دزدکی از نماز خونه یه موکت برداشت اومد.بعدش شروع کردیم به خوردن هر چی که باهامون بود و پس از اون ناهار.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  اینم سفره ناهارمون...

بعد ناهار یکی از دوستام گیر داده بود بیاین ماهم بریم مسابقه طناب کشی.اینقد التماس کرد تا قبول کردیم.2بار بردیم اما بار سوم چون خیلی خسته بودیم و 3بار پشت هم مسابقه داده بودیم تبانی کردیم گروه مقابلمون که دوستای خودمونم بودن ببرن تا بتونن اونایی که بچه های یه رشته دیگه بودن رو ببرن.که خدا رو شکرم بردن.بچه ها اگه بودین میمردین از خنده.متاسفانه نمیتونم به دلایل امنیتی فیلماشو براتون بذارم ببینین.هر جایی که زورمون کم میشد پروا خودشو مینداخت زمین تا نتونن بکشنمون.گرچه منم پامو پشت یه لبه گذاشتم چون نفر آخر واستاده بودم که نتونن بچه ها رو بکشن.فقط میوفتادن.آقا اینقد خوردیم زمین و کشیدیم و داد زدیم شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز که الان 2روزه 5تاییمون داریم از درد میمیریم حتی اتمای بدنمون هم درد میکنه.راه هم نمیتونیم بریم.صدامونم گرفته.پای من از 3جا کبود شده .دوستم پنجه پاش...خلاصه آش و لاش شدیم و ناگفته نماند که تا خوب بشیم به اون دوستم که گفت بریم طناب کشی فحش میدیم.کلی ترانه هم خوندیم اما یه چیزایی که تا حالا اصلا نشنیدین.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز بعدشم میخواستن هممون رو ببرن حراست.

بچه ها باید بجز پروژه هام برای کنکور هم بخونم.برام دعا کنین.نامردا بهم سر هم بزنین.هر کی مطلب جالب داره برام ایمیل کنه تا بذارم تو وبلاگم چون من وقت نمیکنم زیاد بنویسم.

راستی میخواستیم بریم شیراز پیشه مهربون انگار قسمت نبود.

نظر یادتون نره خوشملا،برین ادامه مطلب...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهپنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, به دستان سوگند
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.